English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3891 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
establish U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
attaining U احراز کردن
attain U احراز کردن
obtains U احراز کردن
obtain U احراز کردن
obtained U احراز کردن
retained U احراز کردن
retaining U احراز کردن
retain U احراز کردن
attained U احراز کردن
retains U احراز کردن
attains U احراز کردن
call to order U به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
fixes U ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix U ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
inducts U برقرار کردن
induct U برقرار کردن
set up U برقرار کردن
inducted U برقرار کردن
inducting U برقرار کردن
institute U برقرار کردن تاسیس کردن
appoint U برقرار کردن منصوب کردن
instituted U برقرار کردن تاسیس کردن
institutes U برقرار کردن تاسیس کردن
appoints U برقرار کردن منصوب کردن
instituting U برقرار کردن تاسیس کردن
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
reinstates U دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
reinstated U دوباره برقرار کردن
reinstall U دوباره برقرار کردن
safety U برقرار کردن تامین
reinstate U دوباره برقرار کردن
reintegrate U مجددا برقرار کردن
to make a connection U رابطه ای برقرار کردن
reinstating U دوباره برقرار کردن
To bring about a reconciliation. U آشتی دادن ( برقرار کردن )
instate U برقرار کردن منصوب نمودن
To establish( make) contact. U تماس دایر ( برقرار ) کردن
touches U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments U محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment U محل کار برقرار کردن قرارگاه
telecommuting U ارتباط برقرار کردن راه دور
stabilization U برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
mounts U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mount U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fix U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
attaching U مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
attach U مونتاژ کردن ثابت کردن
posit U ثابت کردن فرض کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
attaches U مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
connectivity U توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
fix U ثابت کردن
demonstrated U ثابت کردن
evidence U ثابت کردن
true U ثابت کردن
truer U ثابت کردن
to let the saw dust out of U را ثابت کردن
truest U ثابت کردن
to bring home U ثابت کردن
fixation U ثابت کردن
demonstrate U ثابت کردن
clinching U ثابت کردن
fixations U ثابت کردن
clinch U ثابت کردن
clinched U ثابت کردن
to make out U ثابت کردن
clinches U ثابت کردن
prover U ثابت کردن
demonstrates U ثابت کردن
pinned U ثابت کردن
stabilized U ثابت کردن
prove U ثابت کردن
proved U ثابت کردن
stabilize U ثابت کردن
proves U ثابت کردن
stabilised U ثابت کردن
stabilises U ثابت کردن
fixes U ثابت کردن
demonstrating U ثابت کردن
pin U ثابت کردن
stabilizes U ثابت کردن
pinning U ثابت کردن
stabilising U ثابت کردن
to prove with reasons U با دلیل ثابت کردن
evidence U ثابت کردن سند
to make a point U نکتهای را ثابت کردن
reasons U با دلیل ثابت کردن
reason U با دلیل ثابت کردن
call someone's bluff <idiom> U ثابت کردن ادعا
destabilize U غیر ثابت کردن
stable U ثابت کردن استوارشدن
to put one in the wrong U کسیرا ثابت کردن
stables U ثابت کردن استوارشدن
stabilised U استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter U کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilizes U استوار کردن ثابت شدن
stabilising U استوار کردن ثابت شدن
stabilized U استوار کردن ثابت شدن
evidence U شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilises U استوار کردن ثابت شدن
stabilize U استوار کردن ثابت شدن
freeze U ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down U ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freezes U ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
quamdiu bene se gesserit U تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
immobilizes U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down U روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilising U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilises U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
hovering U پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilize U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
lattices U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
cut down to size <idiom> U ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
obtains U احراز
obtained U احراز
obtain U احراز
ager U نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
to walk the chalk U بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
seizin U احراز ملکیت
identification U احراز هویت
seisin U احراز ملکیت
static employment U کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
fixed capital U سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test U ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
standing order U دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders U دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
confirmed U برقرار
established U برقرار
on U برقرار
indefeasible U برقرار
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
enactor U برقرار کننده
to set in U برقرار شدن
maintains U نگهداشتن برقرار داشتن
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
maintained U نگهداشتن برقرار داشتن
maintain U نگهداشتن برقرار داشتن
sample U مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled U مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
standing U ثابت دستورالعمل ثابت
We finally succeed in making a radio contact. U عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
combined communication board U هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
female U سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuits U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
reveals U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugs U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plug U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
reveal U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pacts U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugging U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
letters of administration U حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com